معنی کوسفند جنگی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
-1 (صفت) منسوب به جنگ لوازم جنگی، (صفت) رزم آور جنگنده حربی.
فرهنگ عمید
مربوط به جنگ،
دارای کاربرد در جنگ: سلاح جنگی،
جنگجو، جنگنده،
(قید) [مجاز] با سرعت زیاد، شتابان،
مترادف و متضاد زبان فارسی
دلاور، مبارز، نستوه، جنگنده، حربی
فارسی به آلمانی
Militär [noun]
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به جنگ. [خوانش: (جَ)]
گویش مازندرانی
خروس جنگی
لغت نامه دهخدا
ناو جنگی. [وِ ج َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کشتی جنگی. رجوع به نبردناو شود.
خانه جنگی
خانه جنگی. [ن َ / ن ِ ج َ] (حامص مرکب) جنگ و نزاع داخلی. || ستیزه جویی. (ناظم الاطباء).
گاو جنگی
گاو جنگی. [وِ ج َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند:
کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه
در شان کل خدا گفت کلا لینبذن.
اشعری مازندرانی (در باب پهلوان کچل).
پیش جنگی
پیش جنگی. [ج َ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پیش جنگ. عمل پیش جنگ. پیش جنگ بودن.
خروس جنگی
خروس جنگی. [خ ُس ِ ج َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خروسی که برای جنگ آماده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). || آنکه بی علت با همه کس جنگ کردن خواهد، و بیشتر در موردبچه ها بکار میرود. (یادداشت بخط مؤلف). پرخاشجو.
- مثل خروس جنگی، آنکه برای جنگ با همه کس آماده است.
معادل ابجد
303